هدیه اسیدی برای عروس خانم

المیرا هنوز پا به مدرسه نگذاشته بود که پدر و مادرش او را با چشمان گریان به مادربزرگ سپردند و هر کدام پی زندگی خود رفتند. پدر در بیغوله اعتیاد و مادر به خانه پدری! تور عروس را روی صورت نوجوانی‌اش کشیده بودند که پدربزرگ سند یک زمین 4هزار متری را در میان هلهله زنان جمع به او داد. این سند بهانه‌ای شد برای یک انتقام اسیدی از شوهر عمه!

درج ادعاهای متهم یا محکوم به معنای رد یا تأیید آن نیست/هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکان‌پذیر است

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی زندان‌های استان تهران، به منظور آشنایی مخاطبان با فضای زندان‌ها، درددل‌های زندانیان و خانواده‌های آنان و همچنین برخی از اتفاقات این حوزه که می‌تواند گامی برای کمک و یاری باشد، از این پس داستان یک اتفاق در این پایگاه منتشر خواهد شد.

دوستان المیرا برای روز جهانی غذا در ندامتگاه تهران بزرگ کیک درست کرده و از کسب مقام دوم مسابقه خوشحال هستند، اما لحن حرف‌های او نشانی از شادی ندارد. اولین روز مدرسه همه بچه‌ها با مادرشان به مدرسه رفته بودند ولی المیرا چادر نماز مادربزرگش را چنگ می‌زد. پدر معتادش برگه طلاق را امضاء کرده و رفته بود. مادر هم خودش نان خور خانه پدرش شده و نمی‌توانست المیرا را با خود ببرد. بنابراین چاره‌ای نبود جز خانه پدربزرگ و مادربزرگ طرف پدری!

چرا زندانی هستی؟

به جرم اسیدپاشی از یک سال و نیم پیش زندانی هستم، شاکی شوهرعمه‌ام است. فقط یک قطره روی پیشانی‌اش پاشید و همان اول هم شش میلیون دیه‌ای که قاضی نوشت به حساب دادگستری ریختم ولی او سند زمین چهارهزار متری مرا می‌خواهد تا رضایت دهد.

از خودت و زندگیت صحبت کن!

من 35 سال دارم. وقتی هفت ساله بودم و می‌خواستم به مدرسه بروم، پدر و مادرم طلاق گرفتند. پدرم معتاد بود و مادرم نمی‌توانست بعد از طلاق هزینه زندگی مرا تأمین کند. به خاطر همین مجبور شدم پیش پدربزرگ و مادربزرگم بروم.

سیزده ساله بودم که به اولین خواستگارم جواب مثبت دادند تا خیالشان از بابت من راحت باشد. البته برخلاف افرادی که از ازدواج بدون شناخت در این سن راضی نیستند، من خیلی خوشبخت هستم. شوهر بسیار مهربان و اهل زندگی که در بازار پارچه‌فروشان تهران با پدرش کار می‌کند. پدربزرگم سر سفره عقد، به عنوان هدیه سند یک زمین چهارهزارمتری را در اطراف تبریز به من داد. این هدیه در حقیقت ارثیه‌ای بود که باید به پدرم می‌رسید ولی به دلیل اعتیاد پدرم، نگران فروشش بود. از طرفی جهیزیه من هم محسوب می‌شد.

زندگی مشترک من و ایمان با همه شادی‌ها و تلخی‌ها پیش می‌رفت، نمی‌توانم مهربانی‌های شوهرم ایمان را وصف کنم، با آن که هنوز پس از 22 سال هنوز بچه نداریم ولی از محبت‌هایش ذره‌ای کم نشده است. بچه‌هایم مرده به دنیا می‌آیند و می‌دانم مشکل به من مربوط می‌شود. الان هم که زندانی هستم، تنها شخصی که برای آزادی‌ام تلاش می‌کند، ایمان است.

المیرا طی یک سال و نیم حبس مدارک مختلف در رشته‌های کشاورزی، خاتم‌کاری وخوشنویسی دریافت کرده و در حال صحبت تابلویی با هنر ویترای خلق می‌کند.

چرا مرتکب جرم اسیدپاشی شدی؟

المیرا چند لحظه سکوت می کند: سال 99 بود... ما کم و بیش با خانواده پدرم ارتباط داشتیم. به تدریج رفت و آمد عمه‌ام به خانه ما و تماس‌های او بیشتر شد. مرتب از بدی‌های شوهرش و اختلافاتشان می‌‎گفت. زندگی آنان در حال از هم پاشیدن بود. عمه‌ام می‌خواست طلاق بگیرد. می‌گفت او فامیل‌هایم به ویژه تو را مسخره می‌کند و می‌گوید المیرا اگر زن خوبی بود، زیر سایه پدر و مادر بزرگ می‌شد! وقتی این حرف‌ها را از عمه می‌شنیدم، دلم آتش می‌گرفت. وقتی پدر و مادرم از هم جدا شدند، من فقط هفت سال داشتم، چرا فکر نمی‌کردند پدرم معتاد بوده و مادرم نتوانسته تحمل کند؟

عمه هر روز این حرف‌ها و نفرت شوهرش از مرا تعریف می‌کرد تا آن که گفت با پاشیدن اسید به صورتش انتقام بگیرم. حتی باهم به مغازه‌ای رفته و اسید خریدیم. یک روز صبح ساعت شش که هنوز ایمان از خواب بیدار نشده بود، آهسته آماده شده، با پیک موتوری اینترنتی به در خانه شوهرعمه‌ام رفتم. مدتی بود او و عمه‌ام جدا زندگی می‌کردند. پیک رفت و من منتظر شدم تا شوهرعمه‌ام که باید سر کار می‌رفت، از خانه خارج شود.

وقتی قدم به کوچه گذاشت، شیشه کوچک اسید را به طرفش گرفتم ولی قبل از آن که به صورتش بپاشم روی دست خودم ریخت و بعداً معلوم شد فقط یه قطره روی پیشانی‌اش پاشیده و هیچ آسیب دیگری ندیده است. حتی تا عصر آن روز هم به درمانگاه نرفته بود. شش و چند دقیقه صبح این اتفاق افتاده و 8 شب به کلانتری رفته بود. همان موقع پلیس به سراغم آمد و دستگیر شدم. البته پزشکی قانونی اعلام کرد مایع اسید نبوده، شوینده شبه اسید بوده است.

عمه‌ات هم دستگیر شد؟

نه، همه چیز را کتمان کرد. من همان سال 99 به زندان آمدم و شوهرم برایم سندی تهیه کرد که تا 28 اردیبهشت 1401 آزاد بودم. طی این مدت هم خیلی از عمه‌ام خواستم حقیقت را بگوید و کمکم کند. او یک عکس برایم فرستاد که همسرش در دفترخانه اسناد رسمی گواهی کرده هیچ شکایتی از او ندارد!!!

الان طلاق گرفته‌اند؟

به صورت صوری هنوز جدا از هم زندگی می‌کنند و شوهرعمه‌ام گفته مجددا ازدواج کرده است... ولی طی این یک‌سال و نیم، حبس متوجه یک حقیقت تلخ شدم! آن دو نفر به همراه پدرم برای من نقشه کشیده بودند تا زمین چهارهزارمتری تبریز را به نام شوهرعمه‌ام بزنم تا بین خودشان تقسیم کنند و همه این‌ها فقط یک نقشه بوده است!

چه طور متوجه شده‌ای؟

دادگاه همان سال 99 مرا به پرداخت شش میلیون تومان محکوم کرد که همسرم به حساب دادگستری واریز کرد تا به حساب شاکی واریز کنند ولی شوهرعمه‌ام هیچ وقت برای دریافت این پول به دادگستری مراجعه نکرد. وقتی سال گذشته مجبور شدم دوباره به زندان بیایم، گفت در ازای انتقال سند زمین به نام او حاضر به گذشت است، کم کم فهمیدم عمه و پدرم هم با او همدست هستند و از این طریق قصد دارند انتقام بگیرند. پدربزرگ من فقط خواسته بود در حق من که بچه طلاق بودم لطف کند اما نمی‌دانستم این هدیه چه کینه‌ای در دل عمه و پدرم بر جا گذاشته است!

همسرت در این خصوص با قاضی صحبت کرده؟

بله، او خیلی پیگیر است، خودم هم موضوع را با قاضی ناظر زندان مطرح کرده‌ام، اگر بتوانم به مرخصی بروم حتی اگر دو سه روز هم باشد، خیال پدرشوهرم را راحت می‌کنم. ایمان گفته من به خانه مادرم در شهرستان رفته‌ام و حالا مشکوک شده، البته مادرشوهرم ماجرا را می‌داند ولی اگر پدرشوهرم بفهمد زندگی من و ایمان از هم می‌پاشید. او تحت هیچ شرایطی حاضر نخواهد شد عروسش زندانی باشد! یک شخص آبرودار که اگر در بازار بگویند عروسش زندانی شده، طلاق من و ایمان حتمی است!

او نگران از این آینده تلخ، قلموی نقاشی را به رنگ آبی آغشته می‌کند تا آسمان تابلوی شیشه‌ای‌اش نمایان شود. در این آسمان ابری نیست، فقط رویای دور المیرا دیده می‌شود با پدر و مادری که طلاق نگرفته‌اند، پدر معتاد نیست و مادر اشک نمی‌ریزد... اینجا اطرافیان و خانواده او را به خاطر فرزند طلاق بودن گناهکار و کوچک نمی‌شمارند!

امینه افروز

با سپاس ویژه از جناب آقایان دکتر رستمی مدیرکل محترم حوزه ریاست و روابط عمومی سازمان زندان‌ها، دکتر افروز رئیس محترم اداره روابط عمومی و تشریفات، حیات‌الغیب مدیرکل محترم زندان‌های استان تهران و خانم خدادادی مدیر محترم ندامتگاه زنان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha